دانلود رمان تا طلاقی خطوط موازی
عاشقان بهم میرسند اگر خطا کنند . . . . . . قوانین هندسی خداکند به عهدشان وفا کنند !!
نام رمان : رمان تا طلاقی خطوط موازی
نویسنده : zed.3
طراحی و صفحه آرایی : سایت رمانکده – آیدا آرپی
تعداد صفحات : 688 صفحه
ژانر : رمان عاشقانه
تاریخ : …………..
قسمتی از رمان :
لبخندم اینبار تلخ بود.تلخیش به قدری حالم را بهم زد که با گفتن ببخشیدی برگشتم واز شکلاتجدی
میگم.یک جور آرامش ومتانت تو رفتارتونه..یکجور حس نجابت.
خوری روی میزتوالت یک شکلات برداشتم واو بی رحمانه ادامه داد.بی رحمانه به رویم آورد.به
یادم انداخت که اگر درسن بیست چهار سالگی اینقدر عاقل ومحجوب به نظر میرسم وخیلی ها
این آرام بودن را تحسین میکنند؛دلیلی دارد.آن هم یک دلیل نا آرام…آری…دلیل آرام بودن الآن
من،یک نا آرامی درهفت سال پیش بود.یک نا آرامی ای که با حماقت درسن هفده سالگی با
دوستانم راه انداختیم.
چرا بغض لعنتیم رهایم نمیکرد!؟ چشمانم پر ازاشک شده بود وحالا موهایش را درست
نمیدیدم.همین هم باعث شد دستی به چشمانم بکشم تا اشکهایم را در نطفه خفه کنم.اینبار با
دلسوزی مجدد گف
…………………………………………………………..
…………………………………………………………..
قسمت دیگر از داستان
رمان تا طلاقی خطوط موازی
آنقدر خجالت میکشیدم که نمیتوانستم چیزی بگویم.او حتی شب عروسی هم من را نبوسیده
بود.همیشه در تصوراتم یک سرهنگ بازنشسته ى بداخلاق بود.)فائزه با گریه گفت(:
خون]خفقان[ گرفته بودم بسیار حرصم گرفت! دست خودم نبود از اینکه من را دوست داشتالهی
فدات بشم من..بابا تورو خدا برید کنار منم ببینمش.)از اینکه جلوی پدرش خفه
ذوق داشتم حالا که لال شدم بسیار دلچرکین بودم.ای کاش من هم صمیمی میشدم(
با فائزه همدیگر را بغل کردیم و او مثل یک خواهر اشک ریخت و من را بوئید و بوسید.
حاج خانم هم با قرآن به سمتم آمد وبعد از آنکه همدیگر را بوسیدیم از زیر قرآن ردم کرد و به
خانه فرستاد.نسرین با لبخند گفت:
ایوان دویدند و باضرب به پایم چسبیدند و بغلم کردند.اما من درفکر ضربه ى محکمی بودم کهخوشحالم
که خوبی عزیزم)و دست دادیم و روبوسی کردیم(علیرضا و امیرحسین پا برهنه از
علیرضا به شکمم زد! نسرین عصبانی گ
لینک برداشته شد چون درخواست داده اند لینک برداشته بشود باتشکر
منبع : سایت رمانکده
ببخشید این کتاب چاپ شدس لینکشو بردارید