دانلود رمان عسل چشمهایت
شد وآتش عشقت دروجودم زبانه کشید. یادت هست؟
کنج پنجره جاخوش کرده بودی. سرخی غروب زود هنگام خورشید با عسل چشمهایت درهم تنیده شده
بودند.دیدن لمس موهای تاب دار تو با سرانگشت های ظریف و سرخ خورشید چه جانی ازمن می گرفت و لعنتی چه
سخت هم پس می داد!
نام رمان : رمان عسل چشمهایت
نویسنده : ندا شفیعیان
طراحی و صفحه آرایی : سایت رمانکده
تعداد صفحات : 520 صفحه
ژانر : رمان عاشقانه
تاریخ : شهریور ماه 1397
قسمتی از رمان :
باز هم یه آسمون ابری و بدون بارون پشت پنجره ی اتاقم کمین کرده بود. پنجره رو باز کردم وهمون لبه نشستم.
دلم برای وقتی که حیاط خونه پراز دار و درخت و گل های رنگارنگ بود بد جور تنگ شده بود اما به هر حال عاشق
پاییزهم بودم حتی با تموم روزهای ابری و دلگیرش و با همین درخت هایی که برگ های زرد و نارنجیشون رو زیر
پاهاشون ریخته بودند ودلبری می کردند.
یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم از بحث چند دقیقه پیشی که با مامان داشتم کمی مغزم رو فاصله بدم. همین که
لبخندی ناغافل خواست روی لب هام کش بیاد، صدای تق تق کوبیدن در اتاقم رو شنیدم.
…………………………………………………………..
…………………………………………………………..
قسمت دیگر از داستان
رمان عسل چشمهایت
دسته ی کیف کنارم رو به بازی گرفتم و سعی کردم نگاه های خیره ی دو تا خانوم میان سالی که وارد رختکن شده
بودند، نا دیده بگیرم.
-الهی برات بمیرم ولی تقصیر خودته؛ ده روز نبودی. خب معلومه دیگه باید منتظر عواقبش هم باشی.
کلافه گفت: خدا نکنه، بی خیال درستش می کنم.
بی هوا پرسیدم: راستی حامد تونست باهات حرف بزنه؟ انگار کارت داشت.
-آره عزیزم، قبل از تو با اون داشتم حرف می زدم. چه قدر گله این حامد به خدا!
سنگینی نگاه های روم رو بیشتر حس کردم ولی باز هم با شنیدن یه اسم، ناخودآگاه لبخند مهمون لب هام شد.
وقتی دید چیزی نگفتم، خودش پرسید: راستی تو کجایی؟ رفتی خونه اتون؟
دانلود رمان عسل چشمهایت با فرمت پی دی اف
منبع : سایت رمانکده
Leave a Reply