دانلود رمان دریا
دریا دختری که نامش و چشمانش همانند دریا آبی رنگ ، همانند دریا گاهی خروشان و گاهی آرام ،
دختری که عاشق می شود و به خاطر شرطبندی پدرش تمام آرزوهاش به فنا می رود و مجبور به
ازدواج می شود حال باید دید آیا زندگی رنگ خوشی نشان می دهد یا نه ….
نام رمان : رمان دریا
نویسنده : الهام عزیزی
طراحی و صفحه آرایی : سایت رمانکده- maryam.s
تعداد صفحات : 105 صفحه
ژانر : عاشقانه
تاریخ : ……….
قسمتی از رمان :
مامان سلام دادم ، بعداز اینکه لباس هام را عوض کردم رفتم آشپزخانه که نهار بخوریم طبق معمول بابا خونه نبود و
ما سه نفری در سکوت و آرامش مشغول خوردن بودیم .
دانیال نگاهی بهم کرد و گفت دریا چرا ساکتی و چشات قرمزه ، نگاهی کردم و گفتم چیزی نیست ، یک دفعه مامان
گفت دریا اون گردنبند از کجا آوردی ، وای حالا چیکار کنم و چی بگم به سختی آب دهنم را قورت دادم و گفتم
امروز یکی از بهترین دوستام از اینجا رفت به خاطر همین این پلاک را بهم داد که بعنوان یادگاری ازش داشته باشم ،
آخه خیلی باهم جور بودیم ، منم کیف قرآنم را بهش دادم .
مامان : آخی عزیزم ، کار خوبی کردی
دانیال : پس برای همینه که ناراحتی
…………………………………………………………..
…………………………………………………………..
قسمت دیگر از داستان
دانلود رمان دریا
امشب آسمان هم مثل دل من دلش گرفته و باران شدید میاد ،
دلم می خواد برم زیر باران و هق هق گریه کنم ،
نگاهی به خونه انداختم همه خواب بودن ، خیلی آرام رفتم داخل حیاط و مانند آسمان هق زدم و گریه کردم ،
نزدیک صبح رفتم داخل و سریع لباس هام را عوض کردم تا کسی متوجه نشه و رفتم زیر پتو به خواب رفتم .
سر و صدای زیادی از بیرون شنیده می شد اما اصلاً دلم نمی خواست بلند بشم احساس سنگینی
می کردم انگار درون گلوم یک سنگ بزرگ گیر کرده و می سوزه اما این سوزش در برابر سوزش قلبم هیچه ، دوباره
چشمانم را می بندم تا بخوابم اما صدای باز شدن در و مامان که می گه دخترم بسه بلند شه لنگ ظهره ،
آخه کی تا این موقع می خوابه می شنوم اما توان حرف زدن ندارم ، مامان نزدیک تخت میاد که با نوازش بیدار کنه همین که
دست به سرم می کشه یا ابوالفضل می گه ، دریا دریا جان چشمات را بازکن ، با فریادهای مامان درب اتاقم باز میشه
دانیال و بابا داخل می شن .
دانلود رمان دریا با فرمت پی دی اف
منبع : سایت رمانکده
بسیار عالی