رمان پناهم باش

نام رمان : رمان پناهم باش

نویسنده : ا.اصغرزاده

طراحی و صفحه آرایی : سایت رمانکده – kimia

تعداد صفحات : 195 صفحه

ژانر : رمان عاشقانه

تاریخ : 1396/06/01

قسمتی از رمان :

کادو رو باز کردم،یه دستبند طلا سفیدِ زیبا که وسطش طرح ستاره بود!فوق العاده بود! دوباره
تشکر کردم!
ارسلان پسر داییم که دو سال ازم کوچیکتر بود یه جا آویزی باب اسفنجی داد بهم:بیا اینم
آویزون کن جلو ماشینت همه بفهمن هنوز کارتون باب اسفنجی میبینی ونی نی کوچولویی!
پشت چشم نازک کردم و عروسکو از دستش گرفتم!
نشستم تو ماشین و عروسکو انداختم رو صندلی و ماشینو روشن کردم و رو به ارسلان گفتم:بدو
سوار شو بریم یه دوری بزنیم!
خواست سوار شه که دایی با تحکم گفت:الان نه پناه،دیر وقته! بیاین میخوایم بریم شام بخوریم!
با ارسلان یه نگاه به هم کردیم و با لبای آویزون رفتیم سمت خونه،جفتمون خوب میدونستیم رو
حرفِ دایی نمیشه حرف زد!

…………………………………………………………..

…………………………………………………………..

دانلود رمان

قسمت دیگر از داستان

رمان پناهم باش

ماشینو قفل کردم و سوئیچ و دادم به آیدا،یه ماشینِ شیک آبی تو پارکینگ بود آروم سوت
زدم:اولالا این چه شیکِ!
آیدا بیخیال گفت:ماشینِ سبحان مقدمِ دیگه!
-با تعجب وایسادم:چـــی؟ مگه اونم هست؟
-خوب معلومه،ما هرجا میریم اکیپی میریم اونم جزِ اکیپمونه!
-آیدا دستمو دنبالِ خودش کشید و گفت:لزومی نبود،در ضمن تو با اون بنده خدا چه دشمنیخیلی
خلی آیدا،چرا بهم نگفتی؟!
داری آخه!
-خندم گرفت:نمیدونم،وقتی میبینمش دلم میخواد حالشو بگیرم!
-آیدا با خنده گفت:اونم درباره ی تو همچین نظری داره!
-وااا؟تو از کجا فهمیدی؟
-اونروز که داشت به دوستش میگفت شنیدم

از دور بچه هارو دیدم،چشام ناخودآگاه رو سبحان قفل شد! چه تیپی داشت،پیرهن سبزِ یشمیش
تو تنش محشر بود انگار میخواست بازوهاشو جر بده!از بس تنگ بود!
-با سقلمه ی آیدا به خودم اومدم:هو دختر کجایی؟خوردیش،خوبه باهاش بدی!
چپ چپ نگاش کردم:گم شو!
دستمو کشید:حالا گمم میشم بیا بریم،منتظرن!

دانلود رمان پناهم باش       با فرمت پی دی اف

منبع : سایت رمانکده

دانلود رمان تا تلاقط خطوط موازی

رمان تا طلاقی خطوط موازی