
دانلود رمان الهه بانو
عشق فقط یک حس عالقه ی ساده نیست ! گاهی عشق تمام زندگی یک مرد میشود … در روح و جانش ریشه میدواند و تمام وجودش را برای خود میکند !
حرف میزند در مورد عشق حرف میزند … نگاه میکند عشق را میبیند … لمس که میکند لطافت عشق را احساس میکند …
نام رمان : رمان الهه بانو
نویسنده : افرا شریفی
طراحی و صفحه آرایی : سایت رمانکده
تعداد صفحات : 783 صفحه
ژانر : رمان عاشقانه
تاریخ : 1397/01/26
قسمتی از رمان :
خدمتکاری سینی پر از جامی مقابلم گرفت و حواسم را از » او « پرت کرد . از میان جام های ویسکی و مشروب و
شربت ؛ آب پرتقالی برداشتم و تشکر کردم . با گرفته شدن سینی جلوی او با خودم گفتم حتما جام سرخ رنگ
شراب را برمیدارد اما در کمال تعجب سینی را رد کرد و چیزی برنداشت . از بین همه ی آدم هایی که در این مهمانی
هستند فکر میکردم فقط پدرم لب به این مایع تهوع آور نمیزند اما حاال او برخالف تصورم از این نوشیدنی نخورد !
از کنجکاوی ام دست کشیدم و با سری پر از خیال کمی از نوشیدنی ام چشیدم !!
فکرم درگیر جایی دیگر بود که نفس گرمش زیر گوشم قلقلکم داد : زود برمیگردم …
…………………………………………………………..
…………………………………………………………..
قسمت دیگر از داستان
رمان الهه بانو
قلبی برایم نمانده بود ، همه اش ریخته بود و دیگر هیچ ضربانی احساس نمیکردم ! نه … من نمیتوانم ! به خدا که
پاهایم نمیکشد از این خانه بیرون بروم ! دستم را به سمت گوشی ام بردم تا به پری زنگ بزنم و بگویم که نمی آیم …
بگویم اگر بیایم میمیرم اما … این کار را هم نمیتوانستم بکنم … من باید به آنجا میرفتم و از این اجبار متنفر بودم !
آماده شده بودم ؛ عطرم را زده بودم ، آرایش کرده بودم و لباس های زیبایی به تن کرده بودم اما باز هم میترسیدم
آرش با تمام این ظاهر سازی ها از چشمانم همه چیز را بخواند !
حاله ی مشکی رنگ دور چشم هایم رنگ فیروزه ای آنها را بهتر نشان میداد . در اصل میخواستم با این آرایش حال
بدم را از چشم رادوین ، ثریا خانوم که همیشه با دقت نگاهم میکرد و آرشی که نخوانده مرا حفظ بود دور نگه دارم
اما مگر دست من بود ؟!
دستی روی بازویم نشست و من با ترس از جایم پریدم و به پشت سرم نگاه کردم !
رادوین با چشمانی پر تعجب و کمی مشکوک پرسید : چی شد ؟
دانلود رمان الهه بانو با فرمت پی دی اف
منبع : سایت رمانکده
Leave a Reply